سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ بنده ای در پی دانش جویی نعلین به پا نکرد و کفش نپوشید و جامه برتن ننمود، جز آنکه خداوند گناهانش را در همان درگاه خانه اش آمرزید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
ادب بندگی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» استغفار راه را باز می کند!

هر جا غصّه دار شدی استغفار کن. استغفار امان انسان است. به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده ای، اذیّتت کرده اند؟ گناهی کرده ای؟ محزون که شدی استغفار کن.چه غم خود را داشته باشی و چه غم مؤمنین را، استغفار غم ها را از بین می برد.همان طور که وقتی خطا می کنی همه صدمه می خورند، مثلاً وقتی چند نفر کفران نعمت می کنند به همه ضرر می رسد؛ استغفار هم که می کنی به همه ماسوای خودت نفع می رسانی...

 
سخنان حاج اسماعیل دولابی
از سایت تبیان


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ابن السبیل ( شنبه 91/7/1 :: ساعت 2:13 عصر )
»» از امام زمان چه می خواهی؟

شخصی را سراغ دارم که بیش از چهل سال در طلب امام زمان صلوات الله علیه بود. بعد از چهل سال ریاضت و عبادت به محضر منور حضرت مهدی صلوات الله علیه مشرف شد. وقتی خدمت آقا رسید از حضرت گلایه عاشقانه کرد: « شما که سرانجام مرا به محضر پذیرفتید، ای کاش یک مقدار زودتر مرا می پذیرفتید و من این همه غصه نمی خوردم و عذاب نمی کشیدم؟»
حضرت فرمودند: اگر زودتر ما را می دیدید از ما نان و سبزی می خواستی! حالا که چهل سال زحمت کشیده ای می فهمی که چه بخواهی.

 

سخنان حاج اسماعیل دولابی

از سایت دفتر مقام معظم رهبری

      دانشگاه تربیت مدرس

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ابن السبیل ( سه شنبه 91/6/28 :: ساعت 3:25 عصر )
»» زرنگ باش!

 

پدری چهار تا بچه های خودش  را گذاشت توی اتاق و گفت این جا ها را مرتب کنید تا من برگردم. می خواست ببیند کی چه کار می کند. خودش هم رفت پشت پرده  . از آن جا نگاه می کرد می دید کی چه کار می کند، می نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش. یکی از بچه ها که گیج بود یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچه ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی گذارم کسی این جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم . اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می کرد همه جا را. می دانست آقاش دارد توی کاغذ می نویسد، بعد می رود چیز خوب برایش می آورد. هی نگاه می کرد سمت پرده و می خندید. دلش هم تنگ نمی شد. می دانست که هم این جا است. توی دلش هم گاهی می گفت اگر یک دقیقه دیر تر بیاید باز من کارهای بهتر می کنم آخرش آن بچه  شرور همه جا را ریخت به هم. هی می ریخت به هم، هی می دید این دارد می خندد. خوشحال هم است، ناراحت نمی شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد .زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله .نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن. وظایف ات را انجام بده. او می آید ...

 

سخنان حاج اسماعیل دولابی

از سایت تبیان

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ابن السبیل ( شنبه 91/5/21 :: ساعت 11:26 صبح )
»» من خودت را می‏ خواهم!

سلطان محمود غلام سیاهی به نام ایاز داشت که خیلی شیفته و علاقمند به او بود. سلطان سالی یک بار مهمانی خاصی برگزار می کرد که فقط مقامات عالی کشوری و لشگری حضور داشتند و در پایان مهمانی هم به هر یک اجازه می داد چیزی از سلطان بخواهند و همانجا دستور می داد خواسته اش ر ا به او بدهند . یک سال که این مهمانی را برگزار کرد و در پایان، هر یک از مقامات چیزی از قبیل پول و طلا و جواهر و باغ و زمین مزروعی و گلّه ی اسب و گاو و گوسفند از سلطان خواستند ؛ در آخر نوبت به ای از رسید که کنار دست سلطان نشسته بود. همه چشم دوخته بودند که ایاز با توجه به اینکه می داند سلطان تا چه حد به او علاقمند است، چه چیزی از او  خواهد خواست. سلطان رو به ایاز کرد و گفت : خوب، تو بگو چه می خواهی؟ ایاز سرش را پایین انداخت و بعد از لحظه ای دستش را روی شانه ی سلطان گذاشت، یعنی من خودت را می خواهم. همه تو را بر ای نعمت ها و هدایایت می خواستند ، ولی من خود تِو را می خواهم . دوست اهل بیت:، خدا و او لیائش را بر ای خودشان می خواهد ، نه بر ای نعمت ها و عطاهایشان.

سخنان حاج اسماعیل دولابی

از کتاب مصباح الهدی ص 117

نوشته: استاد مهدی طیب



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ابن السبیل ( چهارشنبه 91/4/28 :: ساعت 10:26 صبح )
»» دنیا خیلی کوچک است! اصلا نیست!

هر چه را ذکر کنید ، در نفس شما بزرگ می شود و نقطه ی مقابل آن کوچک می گردد. با ذکر دنیا و مصائب و مشکلات آن، هم خدا و آخرت در نفس شما کوچک می شود، هم غصه ی دنیا بزرگ می شود و هم بعد از دنیا تهی دست و خاسر خواهید بود.شنیدن کی بود مانند دیدن؟ این حرف ، هم در مورد دنیا درست است و هم در مورد آخرت. هر چیزی از دنیا، حرفش بزرگ تر از خودش است. خودش را ببینی،آن را کوچک تر از آنچه شنیده بودی خواهی یافت. بر خلاف آخرت که هر چه هم تعریف بکنند، خودش بزرگ تر از آن است. علی رغم همه ی تعریف و توصیف هایی که در قرآن و احادیث از آخرت شده است، پیامبر اکرم صلی الله وعلیه و آله فرمود: نه چشمی آن را دیده و نه گوشی آن را شنیده و نه به دل بشری خطور کرده است. خود صفات حمیده از وصفش بزرگ تر است. امیدوارم خداوند آن قدر دنیا را در نظرمان کوچک کند که اصلاً توجهمان به آن نباشد و وقتی می آید و می رود، اصلاً متوجه نشویم. توجه به دنیا غم آور است.اگر از آخرت صحبت کنیم، کوچکش کرده ایم و اگر از دنیا سخن بگو ییم، بزرگش کرده ایم.ما موظّف به آخرت هستیم.

سخنان حاج اسماعیل دولابی

از کتاب مصباح الهدی ص151

نوشته: استاد مهدی طیب



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ابن السبیل ( یکشنبه 91/4/18 :: ساعت 9:24 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

استغفار راه را باز می کند!
از امام زمان چه می خواهی؟
زرنگ باش!
من خودت را می‏ خواهم!
دنیا خیلی کوچک است! اصلا نیست!
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 5
>> مجموع بازدیدها: 50620
» درباره من

ادب بندگی

» پیوندهای روزانه

اهل ولاء [18]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
.: شهر عشق :.
... یاس ...
مهندسی متالورژِی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان



» طراح قالب